نگاهی به زندگی «درویش‌خان» از دریچه‌ی دوربین پرویز کیمیاوی

پیرمرد و باغ‌سنگی‌اش

 ابوذر خواجویی‌نسب

شاید آن روز که پیرمردِ کرولال، خسته از جور زمانه و در دلِ یک آبادیِ دورافتاده، باغی با درختان خشک و میوه‌های سنگی خلق می‌کرد، در ذهنش نمی‌گنجید که اندکی بعد آوازه‌ی این باغ شش‌ ضلعیِ نامنظم آن هم در وسط یک بیابان خشک، از مرزهای ایران نیز فراتر رود. باغِ بی‌برگیِ درویش‌خان آن‌قدر شگفت‌انگیز بود که تنها چند سال بعد، نظر پرویز کیمیاوی فیلمساز و یکی از چهره‌های مطرح موج نو‌ی سینمای ایران را به خود جلب کند. کیمیاوی در سال 1355 با تکیه بر شخصیت منحصربه‌فرد درویش‌خان و باغ پر‌رمز و رازش یک فیلم کاملا سوررئال و داستانی ساخت که در میانِ شگفتیِ محفل سینمایی ایران، جایزه خرس نقره‌ای از جشنواره معتبر بین المللی برلین را برایش به ارمغان آورد. حدود سی‌سال پس از ساخت فیلم باغ‌سنگی، کیمیاوی که پس از وقوع انقلاب 57، رهسپار فرانسه شده بود، تصمیم می‌گیرد به سیرجان و «میان ‌دو آب» برگردد تا در سال‌های پایانیِ زندگیِ درویش‌خان، باغِ او را در مسیر تاریخ به تصویر بکشد. حاصل کار مستندی می‌شود به نام «پیرمرد و باغ سنگی‌اش» که بر خلاف فیلم‌های قبلی کیمیاوی، از گفتار متن در آن استفاده می‌شود. 

 در باغ سنگی خودم را پیدا کردم 

اگر به تماشای دو فیلمی که کیمیاوی درباره‌ی درویش‌خان ساخته، بنشینید، متوجه می‌شوید که شکلِ باغ در فیلم دوم تفاوت‌های محسوسی با فیلم اول دارد. باغ‌سنگی در فیلم اول از هر گونه تقارنی دوری می‌گزیند. سیم‌ها بین درخت‌ها می‌روند و درخت‌ها پر هستند از سرِ حیوانات. از گوسفند تا اسکلت گرگ. اما در باغِ فیلم دوم، درخت‌ها منظم کاشته شده‌اند و اگر چه از یکدیگر دور شده اند اما هر یک جداگانه در فرم نهایی خود ایستاده‌اند. پرویز کیمیاوی در همین خصوص می‌گوید: برای ساخت فیلم دوم، من دوباره رفتم سراغ درویش‌خان و باغ سنگی‌اش و آنها را پیدا کردم. من مثل جنایتکارهایی که سال‌ها بعد از جنایت خود به محل وقوع جنایت می‌روند، ۳۰ سال بعد از ساخت فیلمی درباره باغ سنگی، دوباره سراغ آن رفتم. من همیشه به گذشته‌ام نگاه می‌کنم. در این نگاه به گذشته، قصد داشتم موقعیت و افکار امروزم را ارزیابی کنم. من در باغ سنگی می‌خواستم خودم را دوباره پیدا کنم و اعتراف می‌کنم که خیلی چیزها از درویش‌خان یاد گرفتم.

در فاصله این سال‌ها زن درویش‌خان و پسر کوچک او مرده بودند و این موضوع من را سخت غمگین کرد. من در آنجا یک ماه اقامت کردم که ۲۱ روز آن به فیلمبرداری گذشت. ۲۱ کاست ۴۰ دقیقه‌ای گرفتم. دست تنها بودم. به نوه‌های درویش‌خان کار منشی صحنه را یاد دادم. معصومه، نوه ۸ ساله درویش‌خان خیلی باهوش بود و همه چیز را یاد گرفت. کورنومتر می‌گرفت. پلان به پلان همه چیز را یادداشت می‌کرد. مثلا می‌نوشت که درویش‌خان بالای درخت چه کار می‌کند.کار که تمام شد جزوه‌ای تهیه کرده بود که در آن تمام اتفاقات زمان فیلمبرداری آمده بود. در صحنه آخر فیلم هم، دوربین در باغ به گردش در‌می‌آید. من برای این صحنه دچار مشکل شده بودم. باغ ۵۰۰ متر بود و این کار هزینه زیادی می‌برد. یکی از نوه‌های درویش خان به من گفت که این مشکل را حل می‌کند. او از شهر چند متر کش خرید و با کش دوربین را به بدنه‌ی وانت بست. وانت با سرعت ۱۰ تا ۱۵ کیلومتر در باغ گردش می کرد که دوربین هم اصلا تکان نخورد. بعد از این که فیلم ساخته شد در فرانسه برای چند فیلمساز به نمایش گذاشتم و همه آنها تعجب کردند که چطور با کش می‌شود چنین کاری کرد. کیمیاوی درباره چگونگی رابطه خود با درویش خان نیز گفته است: شخصیت‌هایی مثل درویش‌خان عزیزان من هستند. کارهایی که درویش‌خان انجام می‌داد، هنوز هم برای من نامفهوم است. راز فیلم هم همین است. قدرت درویش‌خان در این است که با ایما و اشاره صحبت می‌کرد. کیمیاوی هم‌چنین در مقایسه این فیلم با فیلم قبلی که از زندگی درویش‌خان ساخته است، می‌گوید: فیلم قبلی، فیلمی داستانی بود. به میزانسن احتیاج داشت. می‌توانستم از سکوت یا موسیقی یا حتی آکتور در آن استفاده کنم. اما فیلم دوم، فیلمی مستند است. ضمن اینکه، باغ سنگیِ درویش‌خان هم همان باغ سنگی ۳۰ سال قبل نبود. باغ قبلی خیلی وحشی بود. روی درختانش کله گرگ، دم گرگ یا کله گوسفند بود. درختانش هم خیلی پراکنده بود. اتفاقا آن باغ، باغ واقعیِ درویش‌خان بود. از وقتی این باغ جزو میراث فرهنگی شد، کله‌ جانوران را جمع کردند و درخت‌ها را در فواصل مشخص و منظم کاشتند. خودِ درویش‌خان هم از این جریان ناراحت بود. در باغ قبلی، مثلا یک لاستیک بالای درخت بود یا یک فانوس. درویش‌خان از باغ جدید راضی نبود و حتی در فیلم هم ناراحتی خودش را نشان می‌دهد.

 سایه‌ی مرگ روی سر باغِ خزان‌زده

کیمیاوی راست می‌گوید. در تمام لحظات فیلم دوم، در چشمانِ درویش‌خان، ناراحتی و نگرانی از آینده‌ی باغ‌سنگی، موج می‌زند. گویی او می‌دانست که پس از مرگش، باغِ خزان‌زده‌اش بی‌صاحب خواهد شد. 18 فروردینِ هر سال، یادآور روزی است که زمینِ باغ‌سنگی، درویش‌خان را برای همیشه در آغوش گرفت. حالا پس از 12 سال از مرگ آن پیرمرد کر‌ولال، روزگارِ باغ‌سنگی، تلخ و تار است. اگر هنوز موفق به دیدن باغ‌سنگی نشده‌اید، حتما بروید و از نزدیک این اثر پر رمز و راز را ببینید. شاید به زودی جز چند عکس و دو فیلم پرویز کیمیاوی، هیچ نشانی از باغ‌سنگی باقی نماند...